سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوچه باغ کهکشون


پسرک مو سیاهِ مهربان آهسته گفت: من بدبخت هستم، تو بدبخت هستی (شیطان پوزخند زد)، او بدبخت است، ما بدبخت هستیم، شما بدبخت هستید ...
شیطان گفت: بس است پسر جان! خیلی خوب بود. حالا در گذشته صرف کن!
و پسرک دوباره آغاز کرد: من بدبخت بودم، تو بدبخت بودی (شیطان کج خندید)، او بدبخت بود، ما بدبخت بودیم ...
شیطان گفت: کافی‌ست پسر جان! حالا ببرش به زمان آینده.
پسرک با مهربانی گفت: آقا، نمی توانم.

غیر ممکن (از مجموعه آرش در قلمرو تردید) / نادر ابراهیمی


نوشته شده در سه شنبه 92/4/11ساعت 10:27 عصر توسط iran نظرات ( ) |

Design By : Pichak