غزلم درهای از نسترن و شببوهاست
مرتع دامنهها، دهکدهی آهوهاست
این طرف کوچهی بنبست نگاه آبیها
آن طرف کوچهی پیوند کمان ابروهاست
این خیابان بلندی که به پایین رفته
مال گیسوی به هم ریختهی هندوهاست
غزلم گردش کاشی است در اسلیمیها
غزلم تابش خورشید بر اسکیموهاست
باد میآید و انجیر مقدس مست از
روسریهای به رقص آمده در هوهو هاست
هرچه که بر سر من رفته از این قافیهها
از به رقص آمدن باد میان موهاست
تلخ مردن وسط هالهای از ابر و عسل
سرنوشت همهی هستهی زردآلوهاست
کار سختی است ـ ببخشید ـ ولی میگویم ...
اینکه ... بوسیدنتان ... دغدغهی ... کم روهاست
حامد عسگری
نوشته شده در جمعه 91/7/28ساعت
11:44 صبح توسط iran نظرات ( ) |
Design By : Pichak |